سلااااااام و بازم سلااااام و سلااامي ديگر !!! عيدتوووووون مبارك!
و نيز بازم عيدتووووون مباااارك
سلام .
عيدتون مبارك !
يه عالم بوووووووووووووس!
بدرود!
سلام!
خوبين؟!
مي شه نظر بدين؟!!
راستي خانم موسوي زاده آدرس وبلاگا رو دارن؟!!
بايد فرار كرد! نظر ها ي خصوصي هم كه اضافه شد!
من مي رم يه خلوت ديگه اي برا خودم پيدا كنم اين جا شلوغ تر از شلوغه....
شايد يکي حاضر باشه که خلوتي عاشقانه عارفانه در اختيار من بذاره.
راستي دوستان مي گم ادب حکم مي کنه مقداري لحن صحبتتون رو تغيير بدين. قيچي جان معذرت مي خوام(از حضور خانم لياقت هم عذر خواهي مي کنم) مي شه دهنتو ببندي؟
اين جا كشف شد!
سلام ... فكر كنم من نفر آخري باشم كه فهميد شما وبلاگ دارين ...
خيلي خوب شد ...
فكر كنم اين قيافه من باشه ...
بعد از يه روز تكراري مدرسه ...
اين طور كه پيداست من تنها كسي بودم كه ادرس وبلاگ شما رو نمي دونستم!!!!!!!!!!!!(يه جوري شد ! شما ببخشيد!)
من هميشه و همه جا اضافي بودم!! البته خيالي نيست!!
قيچي راست مي گه...نچ نچ نچ....
پشت بندش نوشته از خانم قيچي خواهش و تشکر و قدرداني مي شود تا به وبلاگ نويسي خود ادامه دهند!
توي بند 17 آيين نامه انضباطي نوشته هرگونه وبلاگ نويسي از طرف خانم س.ل ممنوع و ÷يگرد قانوني دارد! نچ نچ!
پشت بند بند 17 يعني بند 18 نوشته از خانم سارا قيچي تشکر وقدر داني مي شود تا به اطلاعات لازم را بدهند!
مي بينيد من چه انسان با شرف مهربان و... هستم شما منو دير کشف کرديد!
به افتخارم! مفتخرم خرم خرم!
حالا من نکه مي خوام دبيرستان قبول بشم به ليلا زنگ نمي زنم تا پلي چش و قلوه و کله و پاچش در بياد!
البته ببخشيد محاوره اي نوشتما!
سلام عليکم!
من هم اکنون سر کلاس کامپيوترم و دارم اينا رو مي نويسم. به طور خلاصه بگم که الان شجاعيان با ملکي داره در مورد وبلاگ خانم لياقت حرف مي زنه و من مي دونم که اين صحبت ها روزي مي رسه به مسئولين مدرسه و اون وقته که مشکلات بزرگي بر سر راه مون قرار مي گيره! من ديگه نمي تونم اين جا هر چه قدر دلم مي خواد فحش بدم و ناله کنم! و حرف دل دلتنگم رو بزنم! اون وقت من روز ها به اميد کدوم وبلاگ و کدوم نظر تکاليفم رو انجام بدم؟ هم اکنون سر کار خانم عرفانيان اومدن تمامک صفحه هاي اينترنت منو بستن و من که در يک اقدام ماهرانه تونسته بودم اين مطالب رو توي وورد تايپ کنم از اين گزند در امان موندم. تمام حرفام فقط همينه.
سلام عليكم من يه نظر دادم اين هدي ديوونه فقط به خاطر امنيت شخصي اش رفت از مديريتم پاكش كرد. مي رم يه جايي(در همين نزديكي) برا خودم بميرم. اون وقت نه ديگه سوتي مي دم كه غصه شو بخورم. نه يادداشت روزانه دارم كه غصه اشو بخورم. نه معرفي كتاب(لااقل اين آخري از بقيه تكاليفي كه معلم عزيز مي دادن بهتر بود) كه غصه شو بخورم. تازه اون موقع كلي آدم هستن كه غصه منو مي خورن و مي گن اين همون پولي بود كه از بس غصه خورد مرد. شايد هيچ كس در اين وبلاگ شلوغ به اندازه من غصه دار نباشه. شايد هيچ كس متوجه انرژي به اتمام رسيده ي من نباشه. شايد هيچ كس متوجه خيلي ممنون عزيز نباشه(عارفه به خدا اگر اين خيلي ممنون عزيز رو هم نسبت بدي به هموني كه خودت مي دوني! روانــــي مي شم! رواني خيلي ممنون عزيز يه چيز شخصيه!)
پولي عزيز از كلاس انشا متنفره چون توش حتي نمي تونه دهنش رو باز كنه و خميازه بكشه چون بهش مي گن حرف زده و جاش رو عوض مي كنن و پولي عزيز نمي تونه بدون حرف زدن زندگي كنه.(چرا هيچ كس پولي رو نمي فهمه؟)
صبح تا شب پولي عزيز داره وسوسه مي شه كه توي دفترچه اش براي مشاور نازنين بنويسه كه ذكر كنه وقت استراحت دانش آموزان كدوم يكي از روزهاي هفته است. تا پولي هم بره تو همون روز استراحت كنه. بي خيال اين حرف ها. پولي قرار بره يه گوشه اي(در همين نزديكي..) بميره. ديگه اين چيزها به چه دردش مي خوره؟
من مي رم. شايد يه تحولي رخ داد....