سلام عليكم!
به جان خودم به جايي رسيدم كه دارم مي گم كاش اصلا انتخابات نبود و اگر بود الان نبود!
توي وبلاگمون مطلب راجع به آخر سال گذاشته بودم روز آخر روزي كه همه دوستش داشتيم! فقط فقط اولش نوشته بودم پيروزي احمدي نژاد را تبريك مي گم نمي دونين چه غلغله اي به پا شد بعدش وبلاگ فاطمه (وبلاگ جديدش) رفتم اونجا تا مرز گريه كردن رسيده بودم! داشتم مي مردم! واقعا داشتم ميمردم! حرف هايي زده بود كه...!
داغونم كرد! داغون!
نمي دونم حق باكيه نمي دونم ديكتاتور كيه فقط مي دونم يعني هيچي نمي دونم يعني فقط ميدونم كه مي دونم كه دنيايي كه داشتم داره خراب ميشه تا ديروز به تنها چيزي كه داشتم فكر مي كردم چه مي دونم ليلا و دوستام روز آخر همه ي اين ها!
واقعا نمي دونم بايد چي كار كنم نمي دونم چرا من بايد اين جا ضربه بخورم من نمي فهمم چرا دنياي من بايد خراب بشه مگه من كاري به كار كسي داشتم داشتم زندگي مي كردم تمام فكر و ذكرم اردو هاي مدرسه بود تمام فكر و ذكر خداحافظي با دوستام بود نمي فهميدم...!
خودم هم نمي فهمم چي مي گم واقعا اشكم دارمده! دارم مي ميرم كاش مدرسه ها تموم نشده بود كاش مي رفتم مدرسه كاش چه مي دونم مي رفتم بازم امتحان مي دادم معلم ها از كلاس مي نداختنم بيرون فقط از اين مهلكه دور مي شدم!دور ،دور، دور.....
نمي دونم هيچي نمي دونم نمي دونم از كي دفاع كنم طرفدار كي باشم! هيچي را نمي دونم!
امام گفت ميزان راي ملته! ميزان راي ملت ملت!راي ملت اين بوده اين راي ملته! حتي از جمله هايم هم هيچي نمي فهمم!
دارم دويونه ميشم!