• وبلاگ : اشک . عقل . لبخند
  • يادداشت : بقيه ي يادداشت هاي دهه ي 60...
  • نظرات : 6 خصوصي ، 109 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام من از ازدو برگشتم.

    مامانم الان اون شگه رو كه خريده بودم كرد تو پلاستيك كثيف نشه اون قدر اون بدبخت رو تو پلاستيك نگه مي داره به اميد خدا هيچ كس نبينتش همينه ديگه آدما مي گن براي اين كه فلان چيز خراب نشه بهش دست نزنيم همين زندايي ما همه ي اسباب بازي هاي پسردايي هايم را كرده بود تو ويترين نمي ذاشت باهاشون بازي كنن كه يه وقت خرابش نكن. من هم هي به اونا با حسرت نگاه مي كردم الان هم پسردايي هم بزرگ شدن و اصلا هم با اون اسباب بازي ها بازي نكردن و فقط جيب دايي بنده خداي من خالي شده.

    واقعا كه مسخره است!

    پاسخ

    سلام پلي عاشق اردو. آي گفتي زندايي منم همين طوري بود. چه پزي هم مي داد که اسباب بازي ها رو مثل روز اولش براي بچه هاش نگهداري کرده. براي اونا اسباب بازي معني اسباب دکوري/ويتريني رو داشت. البته من زندايي ام رو خيلي خيلي دوست دارم ها! از دختردايي هم بيشتر.