هري سختي كشيد، مرد زنده شد، زخمي شد، تيكه پاره شد، استخوناي يه دستشو از دست داد، يه زن شياد مجبورش كرد روي دستش حك كنه من نبايد دروغ بگم، پدر و مادرش پدر خونده اش و كساني كه دوستشون داشت از دست داد، جنگيد، ترسيد، از ارتفاع 15 متري پرت شد پايين كه تو بياي اينجا با من در مورد فاطمه و زنبق بحث كني؟
اگه جايي سراغ داري بگو بيام من عاشق اينم كه هري پاتر رو بلند بلند بخونم.
و حالا نظر اصلي شروع مي شه:
سلام عليكم!
من اسم وبلاگم رو عوض كردم مي شه بهم نظر بديد ديوونه شدم از بس هي اسم عوض كردم و هيچ كدوم باب ميل نبود ولي اين يكي خيلي خوبه!