گويي زمان باز ايستاد و روح جهان با تمام قدرتش پيش رويش پديدار شد . هنگامي که چشمان سياه و لبان مردد ميان لبخند و سکوت را ديد ، مهم ترين و خردمندانه ترين زباني را که جهان به آن سخن مي گفت ، درک کرد . زباني که تمامي مردم زمين مي توانستند آن را در قلب خود بفهمند . اين زبان عشق بود ، چيزي کهن تر از انسان ها که با اين وجود ، هر جا دو نگاه با هم برخورد مي کردند با تمام قدرتش سر بر مي افراشت . اين زبان ناب جهان بود . بي هيچ توضيحي . چون کيهان براي ادامه ي راهش نيازي به توضيح ندارد.